من دمدمای صبح ک تو حالت خواب و بیداری بودم همچنان حس بدی ک دو روزه دارم رو داشتم و دعا کردم یه جوری برطرف شه .دوباره خوابیدم خواب دیدم ک با دوچرخهام دیدن مردی میانسال ب مغازه اش میرم .۴۵ ساله ک خیاط هم هست .اون منو خیلی دوس داره .وقتی از خواب بیدار شدم دیگ حس ناراحتی نداشتم . نیاز ب دوست داشته شدن و توجهم تو خواب رفع شد .چقد خوبه ادم گرههای روحیش تو خواب باز شه .
یه بخش خوابم خیلی جالب بود . من یک روز در میون امتحان داشتم و واسش میرفتم یه شهر دیگ و فرداش برمیگشتم تهران .اون روزای ک شهر دیگ بودم وقتی میخوابیدم توی خواب میرفتم مغازه اش دیدنش و میدیدم نیست میرفتم سر یخچالش 😅 شیر موز کاکائویی داشت (میدونست دوس دارم میخرید) میخوردم .بعد میومد منو میدید .تو ینی واقعیت میومد مغازه اش و با من مواجه میشد (درحالیک من از خوابم پرواز کردم رفتم اونجا) .بعد میگفتم بهش اره من از تو خواب اومدم اینجا ولی در واقع اون شهرم و فردا میام تهران و ازین حرفا .چند بار اینکارو تکرار کردم .یه بارش گف نرو حرف دارم .گف میخوام ازین شهر برم اومدی بیا کتاب و دوچرختو بردار ک جا نمونه .گفت میره شهری ک درخواست کار اونجا زیاد داره . یکم ناراحت شدم و بعد بیدار شدم